روستای اندریان
روستای اندریان
شناساندن زادگاهم و نظراتم

روزي درويشي از جلوي يك مغازه‌ي كبابي رد مي‌شد. ديد كه شخصي تعدادي گنجشك را كشته و به سيخ كشيده و بر آتش كباب مي‌كند. درويش از آن شخص خواست كه يكي از گنجشك‌هاي كباب‌شده را به او بدهد. آن فرد خودداري كرد. درويش «كيشي» كرد. ناگهان گنجشك‌ها زنده شدند و پريدند و رفتند. مردم شهر وقتي آن كرامت را از درويش ديدند، دور او جمع شدند و از او شفا و شفاعت خواستند. درويش بي‌اعتنا مي‌رفت و مردم هم به دنبال او مي‌رفتند. ناگهان درويش به‌سمت مردم برگشت و شلوارش را پايين كشيد و به‌سمت آنان ادرار كرد. مردم از او روي گردانيدند و او را ديوانه خواندند. درويش گفت: شما مردم به كيشي مي‌آييد و به جيشي مي‌رويد؛ پس شايسته‌ي اعتماد نيستيد.
 





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:, توسط امیر حدادان |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.